اولین بار که با این واژه برخورد کردم تمام سلول های مغزم و به کار انداختم اما به نتیجه ای نرسیدم، البته در ادامه متن میشد حدس زد که چیز خوبی نیست، هر چی بود از نظر نویسنده اون متن مشکل داشته، یجورایی فهمیدم اینا مونث هم هستن. خلاصه خوندیم و خوندیم و دستمون اومد که داستان چیه. از اون زمان تا همین چند ماه پیش این واژه برای ما همون تجسم و داشت که اون روز شکل گرفت. تا اینکه یونگ سوئیسی برگ جدیدی و برا من رو کرد و البته سهیل رضایی این برگ و نشون داد.

از نظر یونگ روسپی کسی است که صرفاْ برای دریافت پول و نه از روی عشق و لذت روانی کاری و انجام میده. یکی بدنش و به فروش میذاره، یکی روان، یکی وقت و یکی عشق حس خوب زندگی و امثال این موارد. روسپی دنبال کسب درآمد هست و حاضره بدون عشق، بدون لذت، بدون انگیزه و علاقه  کاری و دنبال کنه که نفع و لذتی از اون نمیبره. و نکته عجیب اینکه با این پول چیزهایی میخره که هیچ کدام ارزشمندتر از روان آسیب دیده و روح خسته‌ای که رو دستش مونده نیست. واقعاْ کدام ثروت مادی با یک آرامش عمیق درونی قابل مقایسه هست. واقعا چقدر حاضریم برای خرید آرامش هزینه کنیم؟ چقدر برای عشق حاضریم پول بدیم؟ آیا ارزشش و داره که عشق و آرامش و لذت و بفروشیم و باهاش فلان خونه و ماشین و لباس و غیره را تهیه کنیم؟ ارزش داره روسپی باشیم اما شیک و مجلسی؟

باید فکر کرد و یاد گرفت. جور دیگر باید زیست ...